یاد شهدا
این بار به زور – واقعا به زور – وارد خانه دکتر مفتح شدیم، چراکه دکتر کسی نبود که محافظ بخواهد. دکتر خندید و گفت: «من احتیاج به پاسدار ندارم.»، اما ما با اصرار او را قانع کردیم. از آن پس حفاظت ا دکتر به عهده کمیته ما افتاد و ما با تقسیم کار حدودا ۶-۷ نفری میشدیم که محافظت از ایشان را به عهده داشتیم.
کد خبر: ۳۱۷۶۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۲۷